ماجرای ترس علی نصیریان از یک سگ
تاریخ انتشار: ۱۱ فروردین ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۴۲۸۲۱۲
محمد متوسلانی کارگردان فیلم سینمایی «کفشهای میرزا نوروز» از حذف سکانسی از این فیلم میگوید که به نظر او فیلم را ناقص کرد.
به گزارش ایرنا، محمد متوسلانی میگوید: بعد از انقلاب چندسالی وضع نامعلوم بود. نمیخواستند کسانی که قبل از انقلاب کار میکردند فیلم بسازند. اول ممنوعیت کاری بود. بعد شرط گذاشتند که تقاضا بدهند و صلاحیت آنها بررسی شود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
این فیلم جذابیتهایی برای خود من داشت. در این فیلم توجهم به مسائل اجتماعی هم بود. خوشبختانه روی آن تاکیدی نشد و توجهی هم به آن مسائل نشد. در دورهای بودیم که یک روزه همه چیز مصادره میشد. میرزا نوروز آدمی بود که پولهایش را جمع کرده بود و باید پولهایش مصادره میشد. وقتی رفت حمام، عوامل حاکم کفشهای او را با کفشهای حاکم عوض کردند تا آنها را بپوشد و بتوانند جریمه اش کنند و آخر سر هم صندوق او خالی شود. البته قصه ابعاد دیگری هم دارد. طرح را خانم سوسن تسلیمی بر اساس قصهای قدیمی به نام ابوالقاسم تنبوری نوشته بود و آقای داریوش فرهنگ آن را فیلمنامه کرده بود. وقتی تهیه کننده به من پیشنهاد کرد فیلمنامه را سکانس بندی کردم. یک خط کوچک داستانی داشت. داستان زمان ندارد، ولی در گذشته رخ میدهد.
لحن خاصی میخواست برای صحبت کردن و دیالوگ نویسی و تنها کسی که شایستگی نوشتن آن را داشت بهرام بیضایی بود. با او صحبت کردم دیالوگهای داستان را بنویسد. آقای بیضایی بر اساس سکانس بندی من، دیالوگها را نوشت و صحنههایی را هم اضافه کرد که از بعضی از آنها استفاده کردم. نوع دیالوگی که ایشان نوشت آهنگین بود یعنی قافیه داشت و در اجرا برای من مشکل بود.
پشیمان از گوش دادن به حرف دوستانمن همان دیالوگها را برداشتم و از شکل ریتمیک درآوردم. سکانس بندی خودم را داشتم. یک شوخی در پایان فیلم داشتم که به من توصیه کردند دربیاور و الان پشیمانم که چرا قبول کردم. یک شخصیت در قصه جدید اضافه کرده بودم که مشتری میرزا نوروز بود و زنش مریض بود و دارو میخواست. میرزا نوروز هم گرفتار بود و نمیتوانست بیاید مغازه و دارو به او بدهد. در پایان موقعی که حاکم میرزا نوروز را عفو میکند آن مرد میآید و میگوید: دست نگه دارید من از این مرد شاکی هستم.
میپرسد: چرا؟
میگوید: چون این مرد باعث شد زنم از دست برود.
حاکم به شوخی میگوید: خدمت بزرگی به تو کرده است، کاشکی چنین لطفی را در حق ما هم بکند؛ و همه میخندیدند و میرفتند.
اینجا هم سرنوشت میرزا نوروز مشخص میشد و هم حاکم یک شوخی کرده بود.
دوستان به من گفتند: فیلم ضد زن میشود و اعتراض میکنند.
این صحنه را درآوردیم و فیلم ناقص شد، چون شخصیتی در فیلم است که در پایان نمیفهمیم چه شد. من با این کار میخواستم حرفه میرزا نوروز را هم نشان دهم. در قصه اولیه محل کسب و کار او را نمیدیدیم. فقط میگفتند او عطار است. آن نسخهای را که آقای بیضایی نوشته بودند و نام کفشهای مبارک را برایش انتخاب کرده بودند قرار بود چاپ شود، ولی منصرف شدند.
وقتی قصه کفشهای میرزا نوروز را خواندم دیدم وابستگی به جایی ندارد. بعد هم وقتی فیلم امروزی میساختی مثلا میگفتند چرا شخصیت اول نماز نمیخواند و امثال اینها. کفشهای میرزا نوروز واقعی نبود. قصهای خیلی مختصر بود. خود آقای داریوش فرهنگ گفت: تا صبح نشستم قصه را گشاد گشاد نوشتم تا بشود سناریو.
فیلم را در زمان بمباران فیلمبرداری کردیم. وقتی کنار زاینده روز کار میکردیم بمب میانداختند. خودم برنامه ریزی فیلم را کردم و به مدیر تولید هم کمک میکردم.
آمدیم مقدمات را فراهم کنیم خوردیم به فصل سرما. تهیه کننده اصرار داشت کار را شروع کنیم. گفتم اگر در سرما شروع کنیم صحنههای بیرونی خیلی طولانی میشود. مخارج بالا میرود. در این فصل روزها کوتاه و راندمان پایین است. اجازه دهید همه چیز آماده شود.
فیلمبرداری بدون دغدغه و بی دردسر و طبق برنامه پیش رفت. به همین دلیل همه کسانی که آنجا کار کرده بودند گفته بودند این تنها فیلمی است که وقتی میگفتند هشت صبح، درست سر ساعت هشت فیلمبرداری شروع میشد و معطل نمیشدیم.
بعد از نوروز شروع کردیم و طبق برنامه چند روز در قزوین کار کردیم و بعد رفتیم تهران و سپس در اصفهان تکههایی را گرفتیم، چون میخواستیم عالی قاپو را هم داشته باشیم.
تنها مشکل فیلم وجود یک سگ بود که باید کسی را دنبال میکرد یا جایی میدوید. سگ تربیت شده که اینجا نداریم. یک سگ آوردیم که وقتی میخواستیم بدود، صاحب سگ را پشت دوربین نگه میداشتیم و سگ دورتر میایستاد و دو سه نفر میریختند سر صاحبش که بزنندش و سگ میدوید که بیاید طرف صاحبش، وقتی نزدیک میرسید آنها ولش میکردند و او دست میکشید سر سگ.
مشکل اینجا بود که وقتی چندبار این کار تکرار شد سگ حقه را فهمید و دیگر نمیدوید. یک دفعه هم باید سگ دنبال آقای علی نصیریان میآمد و آقای نصیریان به او سنگ میزد که برود. آقای نصیریان سنگ را که زد سنگ خورد به سگ و سگ پارس کنان آمد طرف ایشان. آقای نصیریان در رفت و صاحب سگ پرید و سگ را گرفت. دفعه بعد که باید تکرار میشد آقای نصیریان ترسید وقتی سنگ میاندازد سگ بیاید طرفش. سنگ را دورتر انداخت و صاحب سگ، سگ را صدا زد و قضیه حل شد.
منبع: فرارو
کلیدواژه: علی نصیریان کفش های میرزا نوروز میرزا نوروز آقای نصیریان دیالوگ ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۴۲۸۲۱۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
وقتی پلیس راهور دست به بیل می شود! + ویدئو
دریافت 2 MB
به گزارش همشهری آنلاین، ویدئویی از اقدام زیبای پرسنل پلیس راه برازجان _ کازرون در پاک سازی ریزش کوه در محور دالکی به شیراز ببینید.
کد خبر 849253 منبع: ایرنا برچسبها استان بوشهر پلیس راهور - شهر خبر مهم پلیس راهور - جادهها شهر شيراز پليس راهور